بعداز دیدارمون
































دلنوشته های دخترمردادی

سلام دوستای گلم خوبید؟

امروز بعداز 10ماه عشقمودیدم ولی به قول سجادم غیر2ماهی که قهربودیم بااون دوماه میشه یکسال امروز پراسترس ترین وشادترین روز زندگیم بود

دیشب اصلا نخوابیدم وهمش استرس داشتم ساعت4/20دقیقه سجاداس داد بیداری نگینم؟ハートだよ。1つ のデコメ絵文字

ساعت5/10دقیقه اس داد جواب بده دیگه من سوارماشین شدم دارم میام

5/48اس داد اتوبوسم همین الان حرکت کرد دوساعت دیگه توبغل منی نفسم

5/51اس دادبی صبرانه منتظرتم.فعلاخداحافظ عزیزم

ساعت8من اس دادم کجایی؟؟؟سجادم8/10دقیقه گفت ترمینال الان خطی سوار میشم

8/12کجایی؟الان میرسم باغ ملی.پزی هم نمیاد

اس دادم زوددیگه من رسیدم 8/21اس دادچشم

8/22دم تاب سرسره هامハートだよ。1つ のデコメ絵文字

واینگونه شد که من عشقمو واسه اولین بار دیدم صبح ساعت 7/30بلندشدم آماده شدم رفتم فروشگاه پول برداشتم وپفک وپفکی ونوشابه با10تومن پول نقدویک شارژ5تومنی واومدم خونه خانوم ایزدی دم دربودسلام کردم ورفتم داخل محمدرضاروبیدارکردم اماده شد وتاکسی گرفتیم رفتیم اول محمدرضاروگذاشتیم اموزشگاه خراسان بعدش هم من رفتم باغملی قرارمون اونجا بود رفتم جای تاب وسرسره هاش با یک دختره اسمش میترابود کوچیک بود بازی میکرد حرف زدم سجاداس داد کجایی گفتم بیا جای تاب وسرسره ها تا رومو برگردوندم دیدم بین تاب وسرسره داره حرف میزنه اومدشلوار طوسی پوشیده بود باتیشرت مشکی وکفش سورمعه ای ناز شده بود من هم مانتوابی وچادر  سلام کردم ودست دادامامن دست ندادم وکلی ناراحت شدکلی استرس داشتم میخواست دستمو بگیره گفتم نگیر بذار اروم شم به حرفم گوش کرد وروصندلی نشستیم ازخجالت مردم همش به من نگاه میکردیک لحظه صورتشوبرنگردوندهمش نگاه میکرد یک زنه مسافربود چشم ازمابرنمیداشت سجادهم عصبانی شدوگفت بیابریم حرکت کردیم گفت دستمو بگیر نگرفتم کوله شوزد به سرم یکم پیاده روی کردیم رفتیم طبقه دوم باغملی رویک نیمکت نشستیم همش بغلش بودم کلی بوسم کرد کلی هم بانی نی کوچولومون حرف زد بعدش هم رفتیم قدم بزنیم افتاب بودقبل از اینکه بشینیم پزی هم که خواب بودوسجادبیدارش کرد طفلکی گیچ میزد

سلام کردم واومدیم نشستیم سجادکلی بوسم کرد ومن هم بوسش کردم همش دستمو وصورتمو میبوسید کادوش هم توکیفم بود همش محکم کیفموبر میداشت میزد روصندلی من میخواستم ازش بگیرم اما گوشیمو میخواست گوشی روهم به خاطرشماره های دوستام نمیتونستم بدم

کلی هم ناراحت شد یکم پزی اومد وشوخی کردیم رفت بستنی وشیرکاکائوخرید سجادهرچی اصرار کردنخوردم اون هم محکم انداخت توباغچه وناراحت شد جامون خیلی افتاب بود ویک گروه پسرخیلی نگاه میکردند بلندشدیم رفتیم دیدیم همه جا شلوغه برگشتیم سرجامون همش بغلش بودم کلی روشکمم رودست کشید وبانی نی مون حرف زد کادوشودادم سرش شکسته بود اماقبول نمیکرد من هم به بهانه ی اینکه کیفشونگاه کنم گذاشتم توکیفش

باپزی رفتیم درخروجی وسجادبوسم کرد وبغلم کرد وخداحافظی کردیم همش دوست داشتم بغلش باشم اما نمیشد تندتند رفتم جای ایستگاه اتوبوس ساعت1بود پسربدلیجاتی روهم دیدم واومدم دیدم مامانم میخوادسرمنو بزنه اومده بود کنارخیابون چون من دیرکرده بودم

کلی تاخونه غرزد اومدم خونه لباسموعوض کردم راستی تواتوبوس باعشقم حرف زدم گفت ترمیناله

الان هم که دارم اپ میکنم وعصری هم میریم خونه خاله مریم

دوستتون دارم

خداحافظ

خدایا ما که دستمون به آسمون نمیرسه"""

...........................تو که دستت به زمین میرسه

دستمونو بگیر مارو بلند کن.......خدایا



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ دو شنبه 24 شهريور 1393سـاعت 15:33 نويسنده فهیمه| |

Design by: pinktools.ir